تسنیم

  • خانه
  • تماس  
  • ورود 

شب زنده داران و قرآن

14 دی 1396 توسط تسنیم

​منصور بن عمار مي‌گويد: سالي كه عازم حج بودم مقداري در كوفه توقف نمودم. از قضا شبي كه در كوچه‌هاي كوفه مي‌گشتم به خانه‌اي رسيدم كه از آن صدايي بلند بود. گوش فرا دادم، شنيدم كسي مي‌گفت: گناهي كه مرتكب شدم نه به سبب مخالفت با تو بود و نه اينكه جاهل به عذاب دردناك تو بودم بلكه شقاوت به من روي آورد و به بدبختي گرفتار شدم. خدايا، اگر مرا نيامرزي چه كس مرا بيامرزد! من دهانم را نزديك شكاف در آن منزل بردم و اين آيه را تلاوت نمودم:

«وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ…»[1]

«بپرهيزيد از آتشي كه براي كافران مهيا شده است.»

آن شخص چون اين آيه را شنيد نعره‌اي زد و ساعتي مضطرب شد و بعد از مدتي سكوت نمود. من نشاني منزل را به ذهن سپردم و رفتم. صبح روز بعد به در آن خانه رفتم، پيرزني را ديدم كه نشسته و جنازه‌اي در پيش رويش گذاشته است.

گفتم: اي پير زن اين كيست كه وفات نموده است؟

گفت: سيد جواني كه خوف الهي تمام وجودش را پر نموده بود. ديروز هنگام مناجاتش كسي در مقابل منزل گذشت و آيه‌اي از قرآن را خواند. اين جوان آيه را شنيد مضطرب شد و جان را به جانان تسليم نمود.

————

[1] . سوره آل عمران، آيه 131.

مصابيح القلوب به نقل گلزار اكبري

 نظر دهید »

قدردانی

20 مهر 1396 توسط تسنیم

​روايتى از دکتر انوشه :

❤️ خانمم همیشه میگفت دوستت دارم❤️

من هم گذرا میگفتم منم همینطور عزیزم …

از همان حرفایی که مردها از زنها می شنوند و قدرش را نمیدانند …

همیشه شیطنت داشت …

ابراز علاقه اش هم که نگو … آنقدر قربان صدقه ام میرفت که گاهی با خودم میگفتم مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من علاقه مند است ؟!!

یک شب کلافه بود ، یا دلش میخواست حرف بزند ، میدانید همیشه به قدری کار داشتم که وقت نمیشد مفصل صحبت کنم ،

من برای فرار از حرف گفتم : می بینی که وقت ندارم ، من هر کاری میکنم برای آسایش و رفاه توست ، ولی همیشه بد موقع مانند کنه به من می چسبی …
گفت : کاش من در زندگیت نبودم تا اذیت نمیشدی ،

این را که گفت از کوره در رفتم ،

گفتم : خداکنه تا صبح نباشی …

بی اختیار این حرف را زدم …
این را که گفتم خشکش زد ، برقِ نگاهش یک آن خاموش شد … به مدت سی ثانیه به من خیره شد و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست …
بعد از اینکه کارهایم را کردم کنارش رفتم تا بخوابم ، موهای بلندش رها بود و چهره اش با شب های قبل فرق داشت ، در آغوشش گرفتم … افتخار کردم که زیباترین زن دنیارا دارم ، لبخند بی روحی زد …

نفس عمیقی کشید و خوابیدیم …

آن شب خوابم عمیق بود ، اصلاً بیدار نشدم …
از آن شب پنج سال میگذرد و حتی یک شب خواب آرامی نداشته ام …

هزاران سوال ذهنم را می خورد که حتی پاسخ یک سوال را هم پیدا نکرده ام …

گاهی با خود میگویم مگر یک جمله در عصبانیت میتواند یک نفر را …

مگر چقدر امکان دارد یک جمله به قدری برای یک نفر سنگین باشد که قلبش بایستد ؟!!
همسرم دیگر بیدار نشد ، دچار ایست قلبی شده بود …

شاید هم از قبل آن شب از دنیا رفته بود ،

از روزهایی که لباس رنگی می پوشید و من در دلم به شوق می آمدم از دیدنش اما در ظاهر نه …
شاید هم زمانی که انتظار داشت صدایش را بشنوم ، اما طبق معمول وقتش را نداشتم …
بعدها کارهایم روبراه شد ، حالا همان وضعی را دارم که همسرم برایم آرزو داشت …

من اما … آرزویم این است که زمان به عقب برگردد و من مردی باشم که او انتظار داشت …

بعد مرگش دنبال چیزی میگشتم ، کشوی کنار تخت را باز کردم ، یک نامه آنجا بود ، پاکت را باز کردم جواب آزمایشش بود …

تمام دنیا را روی سرم آوار کرد ، …

خانواده اش خواسته بودند که پزشک قانونی چیزی به من نگوید تا بیشتر از این نابود نشوم …

آنشب میخواست بیشتر باهم باشیم تا خبر پدر شدنم را بدهد …
حالا هر شب لباسش را در آغوش میگیرم و هزاران بار از او معذرت میخواهم اما او آنقدر  دلخور است که تا ابد جوابم را نخواهد داد …

حالا فهميدم ، گاهی به یک حرف چنان دلی میشکند که قلبی از تپش می ایستد
بايد بیشتر مواظب حرفها بود

گاهی زود دیر می شود.

 نظر دهید »

دل شکسته...

25 آذر 1395 توسط تسنیم

غیرازدلی شکسته برایت نداشتم…آقاببخش من که ارادت نداشتم

گیرم که دست های قنوتم بریده بود…امادلیل نیست که حاجت نداشتم

چون شب که وقت رفتن خورشید میرسد…بودی ولی همیشه سعادت نداشتم

گفتم به هردری بزنم تاببینمت…جزاین دوروز عمرکه مهلت نداشتم

کار تو دل ربودن وعشق تو کار من…آخرچگونه کاربه کارت نداشتم

معشوق ندبه های دلم،غیرانتظار…ازهیچ چیزعشق شکایت نداشتم

این بیت های بی سروپا راخودت ببخش…باورکنی که قصدجسارت نداشتم

گفتم توراسراغ بگیرم زمادرت…جایی ولی برای زیارت نداشتم
منبع:دسته گل رابه آب بایدداد/علی فردوسی

 نظر دهید »

بانوی قدخمیده...

06 آذر 1395 توسط تسنیم

خواهرش برسینه وبرسرزنان/رفت تاگیردبرادر راعنان/سیل اشکش بست برشه راه را/ دود آهش کردحیران شاه را/شه سراپاگرم شوق ومست ناز/گوشه چشمی بدان سوکردباز/دیدمشکین مویی ازجنس زنان/برفلک دستی ودستی برعنان/ زن مگومردآفرین روزگار/زن بگو بنت الجلال اخت الوقار/زن مگوخاک درش نقش جبین/زن مگو دست خدا درآستین/ازفقای شاه رفتی هرزمان/بانگ مهلا مهلااش برآسمان/کای سوارسرگران کم کن شتاب/جان من لختی سبکترزن رکاب/تاببویم آن شکنج موی تو/تاببوسم آن رخ دلجوی تو…

 

پس زجان برخواهراستقبال کرد/تارخش بوسدالف را دال کرد/شدپیاده برزمین زانو نهاد/برسرزانوسربانونهاد/همچوجان خود درآغوشش کشید/این سخن آهسته درگوشش دمید/کی عنان گیرمن آیازینبی/یاکه آه دردمندان درشبی/پیش پای شوق زنجیری مکن/راه عشق است این عنان گیری مکن/درفراقت ازتوجانم عذرخواه/روکه رفتم حق توراپشت وپناه/رویتیمان مراغمخوارباش/دربلاودرشداید یارباش/روکه هستم من به هرجاهمرهت/آگهم ازحال قلب آگهت/چون شوی برنافه عریان سوار/دربه درگردی به هرشهرودیار/نیستم غافل دمی ازحال تو/آیم ازسرهرکجاهمراه تو/روکه سوی شام خواهی شد روان/باعلی آن قبله گاه عارفان…

 

منبع:نگاهی کوتاه به زندگی زینب کبری<س>/آیت الله سیدهاشم رسولی محلاتی

 3 نظر
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

تسنیم

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • شعرمذهبی
  • اخلاقی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس